وقتی دنیا گند میشود بگذار من هم گند بزنم به خودم و به دنیا.میدانم دنیا ککش نمیگزد ولی اینطوری چند ثانیه ای خالی می شوم. کفرم گرفته از خودم. میخواهم نباشم و نمی شود. لنگ بودنم هستم. وای امروز هم گذشت و فردا ها چه خواهد شد؟ نه دیگر نمی خواهم اینگونه روزگار بگذارنم. بی ترنم و بی تمنا. بی بخار و بی هوا. بی تو بودن با غم خاموش بودن. کوره ای سوزان شده است درونم. کاش دنیا بر می گشت و من خودم را پیدا میکردم. گم شده ام . مفقود الاثر شده ام و وقتی مفقود الاثر میشوی تاریخ هم نمی داند تو کجایش هستی.رگ و پی ، بی استخوان است. کسی میتواند باز خواستم کند،چرا؟
آه پروردگارا ! آن دنیا وقتی داری باز خواستم میکنی یک سیلی محکم میکشم توی دهنت و بعد می پرم توی بغلت. نه ، بگذار کمی راحت تر باشم.آه پروردگارم ! آن دنیا اگر خواستی باز خواستم کنی ، دهنم را باز میکنم و هر چه توانستم نثارت میکنم. بعد هر چه توانستم نثار خودم میکنم و بعد هر چه توانستم نثار چند نفر دیگری که حتی نمی خواهم اسمشان را بیاورم. نه باز نشد. بگذار کمی خشن تر باشم.آه ای خدا ! گند بزند به این دنیا و آن دنیایت. میدانم که اگر اینجا غمکده باشد ، آنجا نیز غمباره است. گه به آفریدگانت. گند بزند به من . تو نکند احمقی یا دیوانه. نکند نمیفهمی یا میفهمی و ظالم هستی. خدایا تو کی هستی؟ چه موجودی هستی؟ چرا فقط خوت را میبینی.خدایا میبینی زبانم دارد باز میشود. درد با تو حرف میزند. گریه ام گرفته. خیلی وقت بود با تو حرف نزده بودم. حالا ، آمده ام دارم با تو حرف میزنم. عجیب است وقتی انسان امیدوار باشد با تو حرف میزند و از تو می خواهد و وقتی نا امید می شود باز با تو ای خدای من حرف میزند.
حالا خودمانی تر میشوم با تو خدا :
فکر نکنی حالا که دارم باهات حرف میزنم، بخشیدمت ها نه، ببین دارم میترکم. تو ، تو ، هی می خوام بگم توی لعنتی ولی دلم نمی آد. ببین هنوز چه مهربونم. تو قدر منو ندونستی. قدر استعدادهای منو. قدر خلاقیت های منو . قدر اشک های منو ندونستی. میبینی و دم نمی زنی. چه موجود بی تفاوتی. اصلا تو که خدایی چه کارت به زمین این همه دارایی داری چسبیدی به زمین و داری گند میزنی به همه ی داشته هایم. خدا داری چی کار میکنی؟ بگو . سات ننشین، چرا حرف نمی زنی؟تو تا به حال نشده دلت برای کسی تنگ شود ، نمی دانی دلتنگی یعنی چه. اگر میدانستی که حال و روز من و امثال من سکه بود.اینها را که مینویسم احساس میکنم هر لحظه ممکن است ساعقه بیاید و خشکم کند و یا تبدیلم کند به سنگ و اینجور چیزها. چه خدای ظالمی. ولی تو اینگونه نیستی . یعنی ظالم نیستی. برای من که مهربان هم نیستی.تو برای من فقط خدایی.، نه پدر نه مادر نه خواهر نه برادر نه همسایه نه دوست و نه هیچ چیز دیگری نیستی. میخواهم با تو قهر شوم شاید حال و روزم از اکنون بهتر شود. شاید . نمی دانم. راستی یادت می آید چه قدر دلم برای موعود ( منجی بشر ) تنگ می آمد و گریه میکردم.حالا صلا نیست. پیدایش نیست. خیلی وقت است دلم اصلا نداردش. نیست. گمان کنم ظهور کرده و خبری از او نشده است. موعود هوووووووو چه توهمی . کسی می آید کار نیمه تمام دنیا را تمام میکند. خنده دار است. خدایا بهت قول میدم که این دنیا و آدماش حالا حالا ها هستن و زندگی تا هزاران سال دیگه ادامه پیدا مکنه. و منجی کوش؟خدایا کمی با من مهربان تر باش. من نیاز به مهر تو دارم. مهرت کجاست؟ نکند نیچه راست میگفت که خدا مرده است. یا مارکس حق داشت که تو را در درون قفسه های سینه اش پنهان کرد و فراموشت کرد. خدایا کمی به من بخند. کمی احساساتم را دریاب.بیشتر مرا به عشقم نزدیک گردان و آیا من همیشه باید یک پا در هوا و سرگردان باشم؟ نه دوست ندارم اینگون باشم. کمکم کن. جز تو بر روی زمین و آسمانها به کس دیگری اعتقاد ندارم. سردی ام را گرما بخش و طراوت را در جسم و روحم پدیدار کن. تو ای مهربان ترین مهربانان با من بیشتر مهربانی کن.
در ضمن خدایا ببخش که این همه بارت کردم
نظرات شما عزیزان:
مارال عراقی
ساعت0:28---27 شهريور 1391
این متن ها را از کجا آوردی؟ خیلی باحالن